دلنوشتــــــــــــــــه
یا همشو بخونید یا اصلا نخونید
سلام.مقدمه نمیخوام بچینم.ولی باید حرف دلمو میزدم یا مینوشتم نمیدونم ی جوری باید خودمو خالی میکردم.اگه غلط املایی و... داره ببخشید
خیلی دلم پره.ازهمه.از دنیا.از خودم.ازعشق دیدین بعضیا همش دنبال نیمه ی گمشدشونن؟
همش دنبال عشق.همش میخوان با یکی باشن.نمیدونم دوس پسر دوس دختر.میخوام بگم عشق ی بازی شده.ی بازی ک سوختن توشه.میسوزونه ،بدم میسوزونه.
رحم نداره.معلوم نیس چس میشه آخرش.مخصوصا این جدیداش.فک میکنن فقط دوست ساده میمونن.فک میکنن عاشقی تو کارشون نیس.
ولی بعد ی مدت وابسته میشن.طرف میشه نفسش.نباشه میمیره.نباشه حالش بده.الکی اعصابش خورد میشه. از زندگی میوفته.فلج میشه.خوردو خوراک نداره.مدام ب فکرشه. 2 ساعت نباشه هه گوشیشو دقیقه ای 100 بار میگیره ولی نمیدونه طرفش عین خیالشم نیستو راحت گوشیشو انداخته ی گوشه و داره ب کاراش میرسه.
نمیدونه طرفش ک بهش اعتماد کرده داره کم کم از خودش دورش میکنه.نمیدونه طرفش وابستگیشو خیلی وقته از بین برده.نمیدونه دیگه براش مهم نیست.نمیدونه طرفش فقط وقت خوشیاشو وقتی حالش داغونه میخوادشو بس.مدام گوشیشو میگیره تا بالاخره گوشیش خاموش میشه.وقتی میشوه مشترک مورد نظر خاموش است دنیا رو سرش خراب میشه.اون یه ضره امیدیم ک داشتم از بین میره.
با خودش میگه طرفش عشقش چشه؟اون که انقد بی فکر و بی تفاوت نبود.اون ک فقط با شب بخیر و بوس پشت گوشی و گفتن دوست دارم میخوابید حالا چی شده ک حتی ی اس هم نداده؟؟نگران میشه.میگه نکنه اتفاقی براش افتاده.شمارهاشو زیرو رو میکنه تا بالاخره شماره دوسته طرفو پیدا میکنه
.حاظره غرورش له شه ولی صدای عشقشو بشنوه.اما فایده ای نداره
شبه،همه چی تاریک،سیاه،همه چی بوی تنهایی میده،بوی بغض؛بوی گریه.نمیدونید گریه و بی خبری چقد عذاب آوره.وقتی ندونی عشقت کجاست،حاش چطوره،نکنه اونم مثه خودش حالش بد باشه؟گوشیشو بر میداره.بازم شمارشو میگیره.ولی...
خوابش نمیبره.میترسه.میترسه از تنهایی.این تنهایی با همه ی تنهاییا فرق داره.داغونش میکنه.ب گریه میندازدش.اصن نمیشه بخدا نمیشه اون بغضو نگه داشتو نذاشت ک اشک نشه.خودشو گول میزنه.میگه شاید نتونسته جواب بده. با همین امید میخوابه...خواب؟؟ هه هه هه.خواب عشقشو میبینه.
خواب بد.انگار قراره زجر بکشه حتی تو خواب.هر نیم ساعت از خواب میپره و گوشیشو چک میکنه ک شاید زنگی پیامی...نه.هیچی.خیییلی تنهاس.نمیدونه چیکار کنه.خیلی خوابش میاد ولی قلبش میگه: عشقت کو؟؟؟گوشش میگه:من امشب دوستت دارمو نشنیدم.لب میگه:من امشب بوسیده نشدم.
دیگه بدنتم زجرش میده.نمیفهمه چطور خواب میره.صب میشه.لحظه ی اولی که بیدار شده هیچی یادش نیس ولی یه دفه دلشوره میوفته تو وجودش.
گوششیشو نگاه میکنه.بازم هیچی.آهی میکشه.ی دست میکشه رو سرش.وبازم شماره گرفتنو خاموش است و خاموش است...
هزار جور فکر ناجور ب سرش میزنه...نکنه عشقش...؟نکنه....؟وای اگه...
وقتی تنها نیست 100 نفر دورو ورشن ولی وقتی تنها میشه و ب یکی نیاز داره هیچکی نیست.فک کنم این قانون تنهاییه.
دیگه رسما دیوونه شده.فکروخیال محصرش کردن.از همه بدتر نگرانیشه.خدا خدا میکنه ک عشقش بیاد.تب داره.
دستو پاش میلرزن.کاش حداقل میدونست چرا،چرا اونی ک میگفت حتی ی روزم نباشه میمیره حالا چندروزه ک حتی ی خبرم ازش نیست؟
خودشو ب بی خیالی میزنه.سر خودشو گرم میکنه ولی بی فایدس.دوباره شب میشه.این شب واقعا ترسناکه تو این شرایط.وای یعنی چی شده؟؟؟
گوشیشو بر میداره بازم زنگ ک میبینه روشن شده گوشی عشقش.
کلی خوش حال میشه و ب زنگ زدن ادامه میده.ولی گوشی رو جواب نمیده.
وای وای وای.چه نگاه ب خودش میندازه میبینه دیگه آدم قبل نیس.احساس ضعف میکنه واسه اینکه نمیتونه کاری بکنه.بازم همون آشو همون کاسه.
فردا صب واسش عادی شده این شرایط.عصر باز زنگ میزنه.این شرایط تاشب ادامه داره.تا اینکه بالاخره گوشیرو جواب میده.
با صدایی پر از بغض وبا 1000 تاسوال میگه سلام عشقم.طرف بر میگرده میگه خوبی؟؟؟ هه هه هه چه سوال مسخره ای.متنفره ازین سوال.
عشقش شرو ب حرف زدن میکنه.میگه:شارژنداشته و حواسش ب گوشیش نبوده و...
لحن حرف زدنش ی جوریه.دیگه با نازو عشوه نیست...اما اینا واسش قانع کننده نیست.دنبال ی دلیل درستو حسابیه.دلش ی دعوای درستو حسابی رو میخواد ولی از طرفی دلش برا عشقش تنگیده .واسه خندهاش؛واسه دوست دارم گفتناش.
چون خیلی دوسش داره مجبوره ببخشه و بروی خودش نیاره.میترسه اگه کشش بده باز عشقش ناراحت شه.
همه چی نموم میشه.ولی ته دلش هنوز ی چیزایی سنگینی میکنه.
دلش میخواد داد بزنه.دلش میخواد عشقش مثه قبل باشه.یادش نمیاد واسه طرفش کم گذاشته باشه ک حالا اون داره این کارارو باهاش میکنه.
با خودش میگه نکنه اشتباهی کرده؟نکنه عشقشو رنجونده؟
و بازم کلافگی...
حاظره همه کاری بکنه همه شرایطی رو قبول کنه همه دردری رو تحمل کنه ولی عشقشو از دست نده.
بچه ها نصیحت نمیکنم چون میدونم مثه خودم از نصیحت بدتون میاد.و نمیخوام فک کنین ک من نتونستم ی عشقو سر پا نگه دارم یا این که بچه مثبتمو نمیخوام شما ها صراغ اینجور دوستیا برین.باور کنین من همه جور غلطی کردم.داستان خودکشیمم که گذاشته بودم خوندین...
فقط خواستم بگم:آقا پسری ک در ب در دنبال دختری و دختر خانومی ک دنبال رفاقت و عشق ب آخر داستانتون فک کن...تا حالا فک کردی چجوری آخرش میخوای جداشی؟؟میخوای با عکسا و خاطرهاش چیکار کنی؟
ب قول دوستاماین رابطه ها حال میدن.
ولی خیلیا نمیدونن ک وابستگی در کاره... جدایی درکاره...گریه...شب بیداری...عذاب...
بازم معذرت ک سرتونو درد آووردم.
دوس دارم واسم نظر بزارین و بگین نظرتونو.
خیلی دوستون دارم.موفق باشین.فعلا